نویسندگان: گروه فمنیستها برای ژینا شهر سیاتل آمریکای شمالی
در۳۱ فروردین سال ۱۴۰۲، رادیو زمانه مقالهای با عنوان «نقد سیاست هویت در یک نمونه رایج در غرب» در اکانت توئیتر خود منتشر کرد که در واقع ترجمهایست از مقالهای از اسلاوی ژیژک با عنوان «wokeness اینجاست که بماند». رادیو زمانه یک بار هم پیشتر این مقاله را در تاریخ ۱۶ فروردین ۱۴۰۲ منتشر کرده بود. مقالهی ژیژک از جهات مختلف دارای سویههای ترنسفوبیک است که به لطف مترجم، شیریندخت دقیقیان، یک لایه ترنسفوبیک دیگر هم حین ترجمه، با انتخاب کلمات فارسی که دارای بار منفی هستند یا ریشه در دید ذاتگرایانه به جنسیت دارند، به متن اضافه شده است. این مقاله مشخصاً بدون آشنایی مقدماتی با مطالعات و نظریاتی که در دهههای اخیر با رویکردهای مختلف تاریخی، انسانشناسانه، جامعهشناسانه، یا فلسفی به جنسیت و سکچوالیته پرداختهاند نوشته شده است، چرا که در هیچ سطحی با این نظریات و ایدهها درگیر نشده است؛ نه از آنها چیزی قرض گرفته و نه نقدشان کرده است. اگر این متن سطحی و پر از اطلاعات گمراهکننده از موضعی فرادستانه دربارهی گروهی اقلیتسازی شده و در معرض خشونت نبود، انتشار آن توسط رادیو زمانه صرفاً در قضاوت مخاطب از استانداردهای این رسانه در ارتباط با کیفیت متنهای تحلیلی تاثیر میگذاشت. اما با توجه به تاثیر این متن در تسهیل انسانیتزدایی و خشونت علیه افراد ترنس*، آن هم در شرایطی که جامعه ترنس* و کوییر در ایران با سرکوب، ایزولهسازی و سانسور مواجهاند و جامعه دسترسی محدودی به واقعیتهای زندگی این افراد و اطلاعات و تحلیل های موجود در حوزه جنسیت و سکچوالیته دارد، انتشار این مطلب مسئولیت بسیار سنگینتری را متوجه این رسانه میکند. چه ساز و کاری در این رسانه باعث شده است که این مقاله پر از اطلاعات غلط و گمراهکننده که به انگانگاری و خشونت علیه جامعه ترنس* دامن میزند در قالبی یکجانبه دو بار منتشر شود؟ در بازهای از تاریخ که ارتباط مسئلهی جنسیت و حق تعیین سرنوشت بر بدن با قدرت سیاسی و سرکوب بیش از هر زمانی عیان شده است، نشر چنین مطلبی که اساساَ تکرار تبلیغات راست افراطی در غرب است، نه تنها تردیدی جدی درباره سیاستهای این رسانه نسبت به جامعه ترنس* و کوییر ایجاد میکند، بلکه این سوال را ایجاد میکند که آیا رادیو زمانه از اساس میتواند ادعا کند که رویکردی فمنیستی و مترقی دارد؟ با توجه به اینکه این متن ضعیف و پر ایراد منتشر شده و مورد توجه قرار گرفته است، لازم دیدیم نقدی درباره جزییات آن بنویسیم. اما تاکید میکنیم که این پاسخ به هیچ عنوان در راستای رسمیتبخشی به انتشار مطالب گمراهکننده علیه گروههای اقلیتسازی شده، به صورت یکجانبه و نه در قالب نقدی بر این مطالب، به بهانههایی نظیر «کمک به شکلگیری بحث انتقادی و تحلیلی» نیست.
مقالهی ژیژک با ارائهی روایتی درباره آیلا برایسون، زن ترنسی که در دادگاه به دو فقره تجاوز محکوم شده بود، شروع میشود. در طرح این مثال، ژیژک تلاش میکند این ترس را در ذهن مخاطب ایجاد کند که پذیرش جنسیت افراد آنطور که خود را هویتیابی میکنند، و در نتیجه خارج شدن از چارچوب ذاتگرایانهای که جنسیت را بر اساس اندامهای تناسلی افراد تعریف میکند، زنان سیس را در خطر تجاوز قرار میدهد. تجربههای متعدد تجاوز و آزار در زندانها و زندگی زیر سایهی خطر تجاوز از سوی بقیهی زندانیان یا زندانبانهای متجاوز، یک معضل جدی و ساختاری است که تنها یکی از وجوه خشونت ساختاری موجود علیه انسانهای محبوس است. نقد سیستم فعلی و ارائه آلترناتیوهایی متکی بر عدالت انتقالی و عدالت ترمیمی نیازمند بحثی مفصل است که در این متن نمیگنجد. اما اینکه ژیژک یک مورد از تناقضات این سیستم را برای زیر سوال بردن هویت جنسیتی یک شخص انتخاب میکند، نه تنها حملهای به هویتهای کوییر است بلکه نادیده گرفتن واقعیت زندگی زندانیان پرشماری است که در معرض تجاوز و آزار قرار دارند. تجاوز در زندانهای «مردان»، به مردان و افراد ترنس*، نه تنها ناشناخته نیست، بلکه در گفتمان عمومی، که نمونههایش در سینما زیاد است، به طرز نفرتانگیری به سوژهی خنده تبدیل شده است. همچنین نگاهی به آمار تجاوز در زندانهای زنان نشان میدهد که تجاوزهایی که از سوی زنان ترنس* صورت گرفته بخش کوچکی از تجاوزهای صورت گرفته در این زندانها را تشکیل میدهد. برای مثال در بریتانیا، در آزارهای جنسی صورت گرفته در زندان زنان ۴٪ از آزارها از سوی زنان ترنس بوده است (۱). اما ژیژک به جای طرح مسئله تجاوز در زندانها به عنوان معضلی ساختاری و فراگیر و اشاره به واقعیتهای آماری موجود، یک روایت خاص را انتخاب میکند تا در ذهن مخاطب هویت زن ترنس را به «جرم» و «تجاوز» پیوند بزند.
چرا ژیژک دربارهی زنان ترنسی نمیگوید که در زندانهای «مردان» در محیطی که مردانگی سمی و آزار جنسی رواج دارد، در معرض تجاوز قرار دارند؟ به استناد یک نظرسنجی فدرال در سال ۲۰۱۱-۲۰۱۲، هر ساله ۴۰٪ از افراد ترنس در زندان ها مورد آزار جنسی قرار میگیرند (۲). طبق این نظرسنجی، افراد ترنس نسبت به سایرین (حدود ۴٪)، ۱۰ برابر بیشتر در معرض خطر آزار و تعرض جنسی در زندانها هستند. این آمار مشابه نتایج تحقیقاتی است که قبلا در کالیفرنیا صورت گرفته بود که نشان می داد ۵۹٪ از زنان ترنسی که در زندان های مردان نگهداری می شوند توسط یک زندانی دیگر مورد تعرض جنسی قرار گرفته اند (۲). این آمار نگران کننده بیانگر این واقعیت است که در قوانین و سیاستهای فعلی مراقبت و ایجاد امنیت برای افراد ترنس در زندان ها کوچکترین اهمیتی ندارد. این در حالی است که بر اساس آخرین نظرسنجی NTCE در آمریکا که در سال ۲۰۱۵ صورت گرفته است، نرخ زندانی شدن افراد ترنس ۲ برابر بیشتر از نرخ زندانی شدن به طور کلی در سراسر کشور است، و این نرخ برای زنان ترنس سیاه به ۱۰ برابر می رسد (۳). اصطلاح “walking while trans” اشاره به این نکته ی مهم و نگران کننده دارد که برای افراد ترنس، حتی قدم زدن در خیابان می تواند به دستگیری و زندانی شدن آنها منجر شود و این خطر برای افراد ترنسی که مهاجر یا رنگین پوست هستند به مراتب بیشتر است. وضعیت زندانیان کوییر در ایران هم از الگوی مشابهی پیروی میکند. طبق گزارشی از وضعیت زندانیان ترنس، گی و لزبین در زندان اوین در تهران که در سال ۱۴۰۰ منتشر شد (۴)، تا اواخر سال ۱۳۹۸، بخش بزرگی از زندانیان گی و لزبین و افراد ترنس در بند امنیتی ۲۴۰ زندان اوین نگهداری میشدند که در اختیار وزارت اطلاعات است[1]. به نقل از این مقاله، زندانیان دربند ۲۴۰ سالها در سلول های انفرادی و بدون مرخصی یا وقت هواخوری نگه داری می شدند. آنها مورد آزار و اذیت جنسی، ضرب و شتم، فحاشی، توهین و تحقیر قرار می گیرند. از دی ماه ۱۳۹۸ این زندانیان به زیرزمین اندرزگاه یک زندان اوین منتقل شدهاند که به گفته ی زندانیان هواخوری ندارد، دسترسی به فروشگاه ندارد و به ازای هر زندانی ۳ دوربین همواره زندانیان را تحت نظر دارد.
دیسیپلین جرمشناسی به طور تاریخی نقش بسیار پر رنگی در گره زدن هویت کوییر با ایدهی «انحراف جنسی» و «مجرم خطرناک» ایفا کرده است. همانطور که بسیاری از تاریخدانان جنسیت نوشتهاند، تا دههی هفتاد میلادی، رسانهی عمومی اغلب تنها زمانی درباره افراد کوییر (افراد گی، لزبین، ترنس* و …) مینوشتند که یک پرونده جنایی در ارتباط با شخصی کوییر در جریان بود (۵). رسانههای فارسی هم رویکرد مشابهی داشتند. از سال ۱۳۱۳، که رسانهها با روایتی که از پرونده جنایی «اصغر قاتل» ارائه دادند، تجاوز و قتل را نتیجهی مستقیم گرایش جنسی به «همجنس» معرفی کردند، تا سال ۱۳۵۲ که در روایتهای ارائه شده از کیس جنایی کشته شدن زهرا امین به دست «مهین»، هویت جنسیتی-جنسی غیرسیسهت مهین به عنوان «انحراف» و عاملی که او را به جرم سوق داده بود بازنمایی شد (۶). امروز شاید گفتمانی که به طورعلنی هویتهای کوییر را «انحراف» معرفی میکند تا حدودی کمرنگتر شده باشد، اما اتکا بر جرمشناسی برای انسانیتزدایی و هراسافکنی در مورد افراد کوییر ادامه دارد. بنابراین، شروع مقاله ژیژک با یک پروندهی جنایی شاید برای بعضی از مخاطبان سیسهت جالب باشد (همانطور که برای مخاطبان قرن بیستمی جالب بود)، اما برای جامعه کوییر یک کلیشهی گزنده است که به طور تاریخی آسیب و مرگ و قتل افراد کوییر را تسهیل کرده است.
در ادامه ژیژک بحث داروهای مسدود کنندهی بلوغ، که حین مصرف موقتا ترشح استروئیدهای گونادی (موسوم به هورمونهای جنسی) را به تاخیر میاندازند، را پیش میکشد. داروهای مسدودکنندهی بلوغ برای دههها برای کودکانی که بدنشان زودتر از بازهای که از نظر آماری معمول است استروئیدهای گنادی را ترشح میکند، تجویز شده است. این داروها در موارد متعدد دیگری هم برای کودکان و بزرگسالان تجویز میشوند. در سالهای اخیر، این داروها در اختیار برخی از نوجوانان ترنسی که در حال ورود به دوره بلوغ هستند هم قرار گرفته است. بعضی از کودکانی که احساس نمیکنند هویت جنسیتیشان با جنسیتی که از بدو تولد به آنها منسوب شده و مورد انتظار جامعه بوده است تطابق دارد، با ظهور علائم بلوغ دیسفوریای (ملال) جنسیتی بیشتری را تجربه میکنند. بررسی ریشههای دیسفوریا خود بحث مفصلی است، اما لازم است ذکر شود که تجربهی دیسفوریا با تعابیر جامعه از ویژگیهای فیزیکی و منسوب کردن جنسیت و معانی اجتماعی به این ویژگیها ارتباط نزدیکی دارد و دارای ماهیت ذاتی و بیولوژیکیای که مستقل از ابعاد اجتماعی جنسیت باشد نیست. همچنین لازم است اشاره کنیم که دیسفوریا مختص کودکان و بزرگسالان ترنس* نیست. بسیاری از افراد سیس با توجه به تعابیر اجتماعیای که از ویژگیهای جسمانی موجود است با این تجربه مواجه میشوند که ویژگیهای جسمیشان هویت جنسیتیشان را تایید نمیکند و در بسیاری از موارد مراقبتهای پزشکیای برای بازتایید جنسیت خود دریافت میکنند. دسترسی به داروهای مسدودکنندهی بلوغ، به نوجوانانی که با دیسفوریا مواجهاند کمک میکند که تا رسیدن به سنی که بهتر بتوانند دربارهی دریافت یا عدم دریافت مراقبتهای پزشکی بازتایید جنسیت دیگر تصمیم بگیرند کیفیت زندگی بهتری داشته باشند و در موارد زیادی به نجات جان نوجوانان منجر میشود. تاکنون عوارض بلندمدت قابل ملاحظهای در مورد این داروها شناخته نشده است و داروهایی «بیخطر»[2] شناخته میشوند. ژیژک با نقل قول از یک پزشک محافظهکار تاکید میکند که «ممکن است» این داروها آثار جانبی مخربی در بلندمدت داشته باشند. این در حالیست که جامعه پزشکی آگاه است که در مورد اکثر داروهای دیگری که بیخطر محسوب میشوند نیز چنین «امکان»هایی به طور کامل رد نشدهاند، اما این داروها به صورت رایج برای ارتقای کیفیت زندگی کودکان و بزرگسالان تجویز میشوند.
ژیژک از یک سو از یک پزشک محافظه کار نقل قولی در مخالفت با استفاده از داروهای مسدودکننده بلوغ میآورد و از سوی دیگر ادعا میکند که پزشکان در بسیاری از کلینیکهای جنسیت، در اثر «فشارها» احساس «اجبار» میکنند که داروهای مسدودکننده بلوغ را در اختیار نوجوانان قرار دهند. در بازنمایی ژیژک، این پزشک به نمایندگی از دیسیپلین پزشکی به واقعیتها دسترسی دارد و دارای اتوریته است، و در مقابل جامعه ترنس با ایجاد فشار چیزی را به دیسیپلین پزشکی تحمیل میکند که با واقعیتها در تضاد است. روشنترین ایراد این بازنمایی این است که نظر این پزشک محافظه کار نمایندهی آرای موجود در دیسیپلین پزشکی نیست و پزشکان زیادی به دلایل متعدد از تجویز مسدودکنندههای بلوغ دفاع میکنند (۷). این تفاوت آرا ما را به سمت ایراد عمیقتر این بازنمایی، یعنی قرار دادن دیسیپلین پزشکی در جایگاه اتوریته در حیطهی جنسیت، هدایت میکند. رویکرد دیسیپلین پزشکی به جنسیت همواره در یک داد و ستد با گفتمانهای عمومی موجود حول جنسیت قرار داشته است. متاثر از همین گفتمانهای عمومی، بسیاری از نوزادان و خردسالان اینترسکس که اندامهای تناسلیشان با دوگانهی «پسر» یا «دختر» مطابق نیست بدون اینکه سلامت جسمانیشان با مشکلی مواجه باشد، مورد عملهای جراحی قرار میگیرند. چنین عملهایی، با وجود اینکه به دلیل سن بسیار کم بسیاری از نوزادان را با مشکلات جسمانی روبهرو میکند، در بسیاری از کشورهای غربی اجرا میشوند و در ایران و بسیاری از کشورهای دیگر در گایدلاینهای پزشکی توصیه میشوند. همچنین، مراقبتهای پزشکی برای بازتایید جنسیت افراد سیس، از حذف موی صورت و بدن به وسیله لیزر و دارو گرفته تا مصرف دارو و عمل جراحی برای تغییر بعضی از قسمتهای بدن، دهههاست توسط جامعه پزشکی ارائه میشوند و هرگز این تصویر ارائه نمیشود که جامعهی پزشکی تحت فشار جامعهی سیس به اجبار به ارائه این خدمات تن داده است. اما در مورد بازتایید جنسیت برای نوجوانان ترنس*، و زمانی که بحث مرگ و زندگی نوجوانان ترنس* مطرح است، اینطور بازنمایی میشود که دیسیپلین پزشکی «تحت فشار» جامعه ترنس* قرار دارد.
ژیژک همچنین در ادامه به سودهای اقتصادی کلینیکهای جنسیت اشاره میکند. فراتر از خدمات پزشکی بازتایید جنسیت، بهداشت و درمان در سطح جهانی برمبنای سرمایهداری است و شرکتهای دارویی و مراکز پزشکی به بنگاههای اقتصادی تبدیل شدهاند. اما ژیژک کسب سود از بازتایید جنسیت را به عنوان موردی ویژه بازنمایی میکند بدون اینکه تحلیل دقیقی ارائه دهد که اقتصاد پشت این بخش از بهداشت و درمان چه تفاوتهایی با بخشهای دیگری که مربوط به ارتقای کیفیت زندگی و سلامت روان افراد هستند دارند. ژیژک در حالی ادعا میکند که ارائه شدن کمکهای پزشکی بازتایید جنسیت یکی از وجوه «کاپیتالیسم ووک» است، که افراد ترنس* یکی از آسیبپذیرترین گروهها در اقتصاد نئولیبرال هستند. گروههای لیبرال حامی حقوق زنان اغلب دستیابی به قدرت در موسسات هترونورماتیو را به جای به چالش کشیدن ساختارهای هژمونیک و تبعیضآمیز نظاممند مستقر در این سازمانها در اولویت قرار میدهند و تاریخچهای طولانی از به حاشیه راندن افراد ترنس* و نادیده انگاشتن نیازها و خواستههای آنها دارند. شرایط ایجاد شده توسط اقتصاد نئولیبرال زندگی افراد ترنس* را به خطر میاندازد و عمر آنها را کوتاه میکند. افراد ترنس*، اینترسکس، و افرادی با جنسیت نامنطبق در بسیاری از زمینههای شغلی، آموزشی، درمانی، خدمات اجتماعی و قانونی و بسیاری از حوزههای دیگر، تحت تبعیضهای سازمانیافته، انگانگاری و سرکوبهای شدید قرار دارند. نرخ مجرمسازی و زندانی کردن افراد ترنس* سه برابر نرخ جمعیت عمومی است. افردا ترنس* با نرخ بیکاری، فقر و بیخانمانی بسیار بالاتری نسبت به عموم جامعه روبرو هستند و بین ۷ تا ۱۰ برابر بیشتر احتمال دارد که قربانی قتل باشند. همچنین تحقیقات نشان میدهند که ۶۰ تا ۶۵ درصد از افراد ترنس* زیر خط فقر زندگی میکنند. در مقایسه با افراد هتروسکشوال و سیسجندر، ۴۰۰ درصد احتمال بیشتری وجود دارد که افراد ترنس* سالیانه درآمدی کمتر از ۱۰،۰۰۰ دلار باشد و دو برابر بیشتر احتمال دارد که هیچ شغلی نداشته باشند و حتی در صورت استخدام، افراد ترنس* درآمد کمتری نسبت به همکاران هتروسکشوال و سیسجندر خود دارند. ۹۰ درصد از افراد ترنس* شاغل گزارش دادهاند که در محل کار خود با آزار و خشونت جنسی و تبعیضهای جنسی سیستماتیک مواجه شدهاند. همچنین افراد ترنس* مهاجر یا افراد ترنس* از اقلیتهای نژادی با نرخ بالاتری از فقر مواجه هستند. برای مثال در آمریکا نرخ بیکاری در میان افراد ترنس* سیاهپوست دو برابر افراد ترنس* سفیدپوست و چهار برابر نرخ بیکاری جمعیت عمومی است.
ژیژک همچنین از منافع اقتصادی نیروهایی که در مقابل کمکهای پزشکی بازتایید جنسیت صفکشی کردهاند چیزی نمیگوید. در آمریکا کمتر از نیم درصد جمعیت ترنس* هستند اما سیاستمداران مطرح جمهوریخواه، از جمله ران دیسنتز(Ron DeSantis) و ترامپ، در حالی که خود را برای انتخابات ۲۰۲۴ آماده میکنند، بخش عمدهای از کمپینهای خود را حول وضع کردن محدودیت برای افراد ترنس* صورتبندی میکنند. تبلیغات گسترده علیه داروهای مسدود کنندهی بلوغ و گفتمانسازی در راستای پیوند زدن هویت ترنس* با «جرم» و «تجاوز» هم بخشی از پروژههاییست که نیروهای محافظه کار در آمریکا روی آن سرمایهگذاری کردهاند. طبیعتاً برای اغلب حمایتکنندگان مالی این کمپینها محتوای سیاستهایی که در تقاطع بهداشت و درمان و جنسیت و سکچوالیته قرار دارند، از جمله مسائل مربوط به سقط جنین یا افراد ترنس*، اهمیت خاصی ندارد، و برای فهم این جریانها نیازمند تحلیلهایی در حوزهی اقتصادی سیاسی است که بتوانند برخلاف متن ژیژک از تکرار تبلیغات سیاسی این حزب و آن حزب فراتر بروند.
در پایان، لازم است اشاره کنیم که با وجود انتقادهای متعدد جامعه ترنس* به رادیو زمانه ، تا زمان انتشار این متن، رادیو زمانه هیچ واکنشی نسبت به این انتقادات نشان نداده است. این رسانه البته نقد تامل برانگیز و خواندنی سارا، زن ترنس کورد، بر مقاله ژیژک را با چند روز تاخیر منتشر کرده است (۸)، اما کماکان این نیاز احساس میشود که رادیو زمانه متنی منتشر کند که به مسئولیت این رسانه در انتشار مقالهی ژیژک، به صورت یکجانبه و نه در قالب نقد، بیشتر و صریحتر بپردازد. ما، فعالین زن و کوییر در فمنیستها برای ژینا در شهر سیاتل، خواستار پاسخگویی و پذیرش مسئولیت از سوی این رسانه هستیم. در عین حال، بر این باوریم که مشکلی که با آن مواجهایم ساختاریتر از آن است که با یک عذرخواهی حل و فصل شود. طی چند سال گذشته، مطالب ترجمه شدهی مشابهی به صورت یکجانبه در رسانههای مختلفی که به عنوان رسانههای النترناتیو مترقی شناخته میشوند منتشر شدهاند، الگویی که حتی شامل رسانهی فمنیستی معتبری مثل بیدارزنی هم شده است. این وضعیت نشان میدهد که حتی در فضاهای چپ و فمنیستی، جامعه ترنس* و کوییر به حاشیه رانده شدهاند و سهمشان از فضا از آنها دریغ شده است. برای درک تبعات این وضعیت، نیروهای جریان اصلی فمنیستی و چپ باید به فرایندی که سرکوب زنان را به یکی از شالودههای استبداد دولتی در ایران تبدیل کرد نگاه دقیقتری بکنند و از اشتباهات گذشته بیاموزند.
۱. https://questions-statements.parliament.uk/written-questions/detail/2020-04-21/HL3198
۲. http://www.bjs.gov/content/pub/pdf/svpjri1112_st.pdf
۴. https://iranwire.com/fa/features/49488/
۵. برای نمونه:
Woods, Jordan Blair. “The birth of modern criminology and gendered constructions of homosexual criminal identity.” Journal of homosexuality ۶۲, no. 2 (2015): 131-166.
۶. Najmabadi, Afsaneh. Professing selves: Transsexuality and same-sex desire in contemporary Iran. Duke University Press, 2014.
۷. برای نمونه:
Guy T’Sjoen, Jon Arcelus, Louis Gooren, Daniel T Klink, Vin Tangpricha, Endocrinology of Transgender Medicine, Endocrine Reviews, Volume 40, Issue 1, February 2019, Pages 97–۱۱۷,
۸.https://www.radiozamaneh.com/762039
[۱] در فارسی معمولاً از عبارت «همجنسگرا» استفاده میشود، اما این عبارت شامل هویتهایی که تمایلات عاطفی و جنسی نسبت به افراد نان باینری دارند نمیشود و به همین دلیل، جامعه ترنس* مرتباً پیشنهاد کرده است که بهتر است از گی و لزبین استفاده شود.
[۲] Safe