در ماههایی که خشونت، تحقیر، و اخراج اجباری جامعه افغانستانی در ایران به اوج رسیده است، شاهد شکلگیری گفتوگوها و نشستهای ارزشمندی درباره نژادپرستی، تبعیض و مسئولیت جمعی هستیم. در چنین فضایی، ما در شبکه فمینیستها برای ژینا بر آن شدیم گفتوگویی رابا زنان کنشگر در این حوزه، از داخل و خارج ایران، منتشر کنیم که خود نیز در این مسیر درگیر بازاندیشی، نقد درونی، و یادگیری هستند.
این مصاحبه تلاشی است برای تأمل بر چگونگی شکلدادن به گفتوگوهایی که نه از جایگاه نجاتبخش، بلکه از موضع پاسخگویی و مسئولیت شکل میگیرند. در حالی که همگی در حال یادگیری و تلاش برای درک ابعاد ستم علیه مردم افغانستانی هستیم، باور داریم چنین گفتوگوهایی میتوانند به باز کردن مسیرهای تازه برای مواجهه صادقانه، خودانتقادی، و همبستگی واقعی کمک کنند. چرا که بخشی از مبارزه برای رسیدن به جامعه برابر علاوه بر مبارزه با ساختارهای مادی نابرابر و قوانین تبعیضآمیز، شامل تحول نگاه خودمان نسبت به این نابرابریها، و ریشهکن کردن پیش فرض های دیگریسازی است که مانع مواجهه صادقانه با عمق مسأله نژادپرستی می شوند.
در حالی که وضعیت امنیتی، معیشتی و زیستی جامعه افغانستانی در ایران هر روز وخیمتر میشود، ما- به این دلیل که میدانیم مسیر مقابله با این ستمها مسیری طولانی و دشوار است – بر این باوریم نگاه و رویکردی که دوستان در این گفتوگو مطرح کردند میتواند در شکلدهی به این مسیر کلیدی باشد؛ نگاهی که به ما کمک میکند با درک عمیقتر از موقعیت خودمان، به عنوان کنشگر، بتوانیم با دیدی روشنتر و مسئولانهتر برای بهبود شرایط کنونی دوستان و همراهان افغانستانیمان قدم برداریم.
مقدمه و معرفی:
ما، جمع کوچکی از فعالان داخل و خارج از ایران هستیم. ما دو شیوه برای پیشبرد بحث پیش روی خود دیدیم: یک، گفتوگو با یکدیگر و ثبت دقیق نظرات فردبهفردمان و دوم، ثبت نظرات مشترک که مورد توافق همۀ ما است. با توجه به آنکه تلاش کردهایم در این متن عمدتا نگاهی انتقادی و همراه با بازنگری در فعالیتهای خود و همکاران سابقمان داشته باشیم، در قدم اول تصمیم گرفتیم با انتخاب گزینه دوم یعنی ثبت نظرات مشترک و مورد توافقمان، تکثر و تنوعهای درونی در همین جمع کوچک را -که البته لازمۀ پویایی هر جمعی است- منعکس نکنیم و نظرات و تجربیات همگراتر و موافقتر را بیان کنیم. در نتیجه پاسخ به سوالات نه جوابهای فردی، بلکه پاسخ مشترک جمع ماست. این گزینه علاوه بر امنتر کردن امکان مشارکت برای ما، معرف دیدگاه کلی ما نسبت به موضوعات مطرحشده خواهد بود.
۱: به عنوان کسانی که سابقهی گستردهای در زمینهی فعالیت برای حقوق مهاجرین افغانستانی دارید، میتوانید برای خوانندگان توضیح دهید که چطور و یا چرا به این حوزه فعالیت وارد شدید؟
با توافق جمع به این سوال پاسخی نمیدهیم؛ زیرا یکی از مواردی که از سمت ما مورد نقد قرار خواهد گرفت همین تمرکز متون و مصاحبههای مربوط به مسائل مهاجران افغانستانی به جای جامعۀ تحتستم بر اسامی و نامها و متورمتر شدن انسان ایرانی در فضای کنشگری است.
۲: ظرفیت کنشگری در حوزهی فعالیت برای حقوق مهاجرین افغانستانی و بهبود شرایط موجود را چگونه میبینید؟ چه موانع و چالشهایی وجود دارد، و فکر میکنید در این شرایط چه اشکالی از فعالیت میتوانند اثرگذار باشند؟ فکر میکنید جامعه ایرانی خارج از کشور هم میتواند در این زمینه کنشگری تاثیرگذار انجام دهد؟
ما معتقدیم نژادپرستی فزاینده در ماههای اخیر از طرف جامعۀ ایرانی و حاکمیت در قبال جامعۀ افغانستانی در داخل و خارج جغرافیای ایران نامی جز ستم ندارد. این رفتار البته به صورت ناگهانی ایجاد و تشدید نشدهاست و پیش از این نیز مقابل چشمان ما در جریان بود اما در ماههای اخیر همراهی مردم با حاکمیت، کمهزینهشدن اعمال ستم و شدت ستم مساله را غیرقابلانکار کردهاست. ستم واضح است و جمعیت تحتستم نیز قابلتشخیصاند. آنچه کمتر بدان پرداخته شده ستمگر/ نژادپرست بودن جامعۀ ایرانی در قبال جامعۀ افغانستانی و ذینفعبودن وی از تبعیض نژادی مذکور است. ما نوک پیکان نقد را به سمت تمام اعضای گروه نژادپرست، یعنی اکثر ایرانیان قرار میدهیم و همزمان مشارکت در این ستم را نه به شکلی سادهلوحانه و صفر و یکی بلکه به شکل طیف در نظر میگیریم و آگاهی عاملان از چیستی عملکرد خویش را در تمامی موقعیتها یکسان نمیدانیم. واضح است که همۀ ستمگران به یک اندازه در اعمال ستم مشارکت ندارند و تمامی تحتستمان نیز به یک اندازه آزار نمیبینند چرا که دیگریها با ویژگیها، برساختها و دلایل متعددی تعریف، حذف و طرد میشوند و زیست انسانها از گرهخوردگی و تقاطع پیچیدهای از ستمها و امتیازات متاثر است. اما ناآگاهی یا کمآسیب بودن رفتار یا عملکرد شهروند ایرانی تغییری در چیستی تجربه مهاجر افغانستانی ایجاد نمی کند. همانطور که سکوت و رویبرگرداندن نیز واکنشی مسئولانه در قبال تبعیضی که هر روز به اشکال مختلف شاهد آن هستیم به حساب نمیآید. واکنش صحیح چیزی نیست جز پذیرش ستم، ستمگربودن خود و قبول مسئولیت به عنوان ذینفعان اعمال این تبعیض نژادی و پذیرش سهم -اندک یا چشمگیر- خود در اعمال، متوقفنشدن، توجیه و کمهزینهشدن این ستم. همۀ ما در ساختن وضعیت موجود سهمی داشتیم و تا سهم و مسئولیت خود را نپذیریم نمیتوانیم در مسیر برابریخواهی گامهای صحیحی برداریم.
ضدنژادپرستبودن تنها مشارکت در فعالیتها یا اقدامات شاخص و پرتکرار و پراقبال نیست، و به داشتن تریبون، سازماندهی یا شرکت در تجمع، تولید دانش آکادمیک یا خلق هنر نیز محدود نیست. تکبهتک لحظات زیست ما میتوانند فرصت تلاش برای ساختن جهانی کمتر نابرابر باشند. نه تنها در مواجهۀ مستقیم با مهاجران، نه تنها در ارتباط چهرهبهچهره با انسان افغانستانی، که حتی در غیاب او، در هر بحث و گفتوگو حول منافع و حقوق و رنج او میتوان علیه نژادپرستی فعالیت کرد. بحثهای طولانی و آزاردهنده با اطرافیان، فرسایش روانی، تنظیم مجدد روابط و ارتباطات، نخندیدن به پیامها یا جملات نژادپرستانه، اعتراضکردن به رفتارهای نژادپرستانه در طول روز، حمایت از مهاجران در مواجهات خشونتآمیز و آزارنده به شرط خودمراقبتی و توجه به سلامت روان پیشنهادهایی هستند برای تمرین مسئولیتپذیربودن در طول روز و برای تمامی شهروندان و نه تنها کنشگران. چرا که ما پیش از آنکه کنشگر باشیم انسانیم و شهروند و حتی اگر امکان مشارکت در فعالیتهای کنشگرانه را نداشته باشیم هزینۀ چنین اقداماتی برای ما قابل پرداخت هستند و میتوانند جایگزین انفعال و سکوت باشند. حداقل هزینهای که میتوانیم پس از پذیرش مسئولیتمان بپردازیم.
همچنین جامعۀ ایرانیان خارج از ایران که عمدتا برای تحصیل و یا ادامۀ زندگی با رفاه بالاتر مهاجرت میکنند نیز گویی در چمدان خود نگاه خودبرترپندارشان را نیز جای میدهند و در توصیف ملیت خاورمیانهای خود و برای شفافشدن هویت خود بلافاصله پس از ایرانیبودن به عربنبودن و افغانستانینبودن اشاره مستقیم میکنند. همین برخورد که ادامۀ همان نگاه نابرابری است که سالها در ایران در جریان بود، در بلندمدت بر نگاه جوامع میزبان به جامعۀ افغانستانی تاثیر داشته است. نژادپرستی و خودبرترپنداری ایرانیان نسبت به افغانستانیها تنها محدود به جغرافیای ایران نشده و در خارج از کشور نیز ایرانیان با خودسفیدپنداری شرایط زیست مهاجران افغانستانی را حتی در دیگر کشورها دشوار میکنند.
کنشگران خارج از ایران با پذیرش صورتبندی ابتدایی متن و قبول مسئولیت و سهیمبودن در ایجاد وضعیت فعلی مهاجران میتوانند به سبب زیست در جوامع آزادتر و با برقراری ارتباط با فعالان داخل ایران و افغانستان امکانات و ارتباطات خود را در اختیار ایشان قرار دهند و با توجه به امتیازات خود برای قبول اموری که برای فعالان داخل ایران و افغانستان پرخطر است، پیشقدم شوند.
۳: در این سالها فعالیت برای حقوق مهاجرین افغانستانی بیشتر در حوزه مددکاری و انجیاو ها رخ داده است. در چند ماه اخیر شاهد این هستیم که بخشی از جامعهی روشنفکری هم بالاخره دارد ستمی را که بر جامعه افغانستانی می رود به رسمیت میشناسد و گفتمانی انتقادی در مورد نژادپرستی جامعه ایرانی تولید می کند. اگر بخواهیم در مورد این گفتمان و کنشگریهای سالهای اخیر ارزیابی انتقادی داشته باشیم، فکر می کنید کاستیها و نواقصی وجود دارد که بشود به آنها اشاره کرد؟ چطور میتوانیم برای رفع این کاستیها تلاش کنیم؟
آنچه از کوچه و خیابان گرفته تا مدرسه و بیمارستان، از دانشگاه و دادگاه گرفته تا مهمانی و جمعهای دوستانه تعریف انسان افغانستانی از تبعیض نژادی و دیگریبودن را شکل میدهد فراتر از تعاریف کلی جامعهشناختی است. امروز اما مهاجران افغانستانی برای ابتداییترین حقوق خود با مشکلات متعدد مواجهند. تابستان ۱۴۰۴ تاریخی بود که مهاجران افغانستانی تنها به جرم بودن در خاک ایران مجرم شناخته شدند. آنان که مادری ایرانی داشتند و البته آنان که پیشتر و پس از پیگیریهای بسیار به استناد اوراق هویتی -که باید همیشه همراه خود میداشتند- اقامتی قانونی داشتند، به یکباره حضور و وجودشان غیرقانونی خوانده شد.
فضاهای کنشگری و سازمانهای مدنی که از قضا در نگاه اول تنها سنگرهای باقیمانده برای دفاع از حقوق مهاجرانند اما جدا از جامعه نیستند و عجیب نیست که مناسبات نابرابر به شکل دیگری در آنها نیز جاری باشد. ما جامعۀ مهاجران را برابر با خود و از خود ندانستیم و این دیگریسازی گاه به عریانی و گاه در خردهرفتارهایمان متبلور میشود.
دیگری، آن فرد/ افرادی که برساخت یا تعریفی ما را از آنان جدا میکند، بیش از هرچیز از دایرۀ شناخت ما دور میشوند. در نتیجه جامعۀ افغانستانی به سبب نژاد، دور و ناشناخته و غریبه ماندهاست. تمام اشتراکات اعم از تاریخ مشترک، زیست مشترک و تجربیات مشترک نادیده میماند و ما از فاصلهای دور از ایشان میایستیم. آنقدر دور که زخم ستمی را که بر روح و روان و حتی جسم ایشان وارد میکنیم، نمیبینیم. دیگریانگاری راه شناخت را مسدود میکند، انگیزۀ شناختن او و شناساندن خود به او را میرباید و راه گفتوگو را میبندد.
نهادهای مدنی و به خصوص سازمان های مردمنهاد داخل ایران به دلایل بسیار در سالهای اخیر عمدتا بر فعالیتهای خیریهای متمرکز بودهاند که با توجه به شرایط اقتصادی کشور هر چه جلوتر میرویم در ارائۀ همان خدمات نیز کمیت و کیفیت را به وضوح کاهش میدهند. علاوه بر این در ماههای اخیر شاهدیم که نهادهای نظارتی نیز سمنها را از ارائۀ خدمات به جامعۀ مهاجران -برای مثال ارائۀ خدمات آموزشی و مددکاری به کودکان مهاجر- منع میکنند.
عملکرد سمنها و نهادهای مدنی اما فارغ از اعمال این محدودیتها نیز جای پرسش دارند. سمنها نیز در ادامۀ همان انکار ستم و مسئولیتگریزی در قبال رفع نژادپرستی و قبول سهم خود، هیچ دستورالعملی در قبال مهاجران نداشته و با این سهلگیری تمام اقدامات خود را نه واجب که مستحب و از سر بزرگمنشی میدانند. این رویکرد باعث میشود تنها جایگاه و نقش قابلتصور برای جامعۀ مهاجران، نقش خدماتگیرنده باشد، به محض مواجه شدن با تنگنای مالی ارائۀ خدمات به جمعیت مهاجران با بیمسئولیتی رها شود و نیمهکاره بماند، هدف نهایی سمن ارائۀ خدمات بهتر ترسیم شود نه ساختن جهانی که در آن انسان افغانستانی خدماتگیرنده نیست.
از سوی دیگر آگاهی از حقوق مهاجران در سمنها با وجود ارتباط مستقیم با جامعۀ مهاجران دقیق و حرفهای نبوده و گاه در این نهادها که خود با هدف کاهش آسیب و احقاق حقوق گروههای تحتستم فعالیت میکنند، رفتارهای آسیبزننده با مهاجران افغانستانی مشاهده میشود. نکتۀ دیگر نبود برنامه و هدفی برای ارتقای شناخت مهاجران و جوامع محلی از یکدیگر و کمرنگشدن انزوای مهاجران است که باعث منزیترشدن ایشان و باقیماندن زیر سایۀ دیگری است. برنامههای اثربخش نیز به سبب نبود استراتژی کلی و وابستگی به افراد با جابهجایی افراد و اتمام منابع مالی و اتمام دورههای مدیریتی نیمهکاره رها میشوند. گاه منابع مالی تنها به شرط مصرف و ارائه خدمات به مددجویان/ خدماتگیرندگان ایرانی به سمنها تزریق میشوند که با توجه به شرایط اقتصادی دور از ذهن نیست که نهادی مدنی برای سرپا نگاه داشتن خود تن به این شکل عریان از نژادپرستی دهد.
نقد دیگر فاصلۀ بین مردم و فعالان و سمنهاست. گاه کنشگری آنقدر در سطح بسته و بین گروهی خاص در جریان است که مردم و حتی مردم محلی نیز از فعالیت های جاری مراکز مطلع نمیشوند. با توجه به آنکه اساسا سازمانهای مردمنهاد پلی واسط بین مردم و حاکمیت هستند و میتوانند تاثیرات شگرفی هم در سطح قانونگذاری و هم در فرهنگسازی داشته باشند، عملکرد فعلی سمنهای داخل ایران وضعیتی نگرانکنندۀ این سازمانها را پیش چشم ما میآورد.
پرسش بزرگ شاید این است که در تمام این سالها سازمانهای مردمنهاد در حال انجام چه بودند که در تابستان ۱۴۰۴ ما شاهد چنین فاجعهای در ایران بودیم؟
این یک زنگ خطر جدی است. دیگری دانستن انسان افغانستانی راه را بر دیگریسازی هر جمعیت دیگری هموار میکند. دیگریپنداری کودکی که مادر ایرانی دارد، بیمنطقبودن و بیانتهابودن رفتارهای حذفگرایانه را نمودار است. به بیان دیگر در جغرافیای وسیعی که زبان رسمیاش فارسی است و دین و مذهب رسمیاش اسلام و ملیتهای متنوعی را در خود جای داده، امروز که انسان فارسیزبان مسلمان به راحتی از جمع انسانهای صاحب حق بیرون گذاشته می شود، با نگاهی منفعت طلبانه اگر بنگریم، آیا ملیتی می تواند ترس دیگری نشدن را نداشته باشد؟ آیا سخن گفتن از پذیرش تفاوتها، تنوعها و بسط مفاهیم همهشمولی و حقوق اقلیتها امکانپذیر خواهد بود؟
تبعیض و ستم مبتنی بر نژاد که افغانستانیها در ایران تجربه و زیست میکنند تنها معلول قوانین تبعیضآمیز و رفتار نابرابر و غیراخلاقی و غیرانسانی حاکمیت نیست. ما باید بپذیریم نژادپرستی جامعۀ ایرانی در قبال مهاجران افغانستانی مسالهای فرهنگی و اجتماعی نیز هست و تنها با تغییر قوانین رفع و اصلاح نمیشود. به طور معمول کنشگران، روشنفکران، هنرمندان و نهادهای مدنی و مردمنهاد در ایران به پشتوانۀ خواست اکثریت مردم در مقابل تصمیمات و عملکرد خطای حاکمیت میایستند. در ماههای اخیر و در فضاهای کنشگری و آگاهیبخشی نیز تمرکز بیشتر بر تصمیمات غیرانسانی و فاجعه بار ردمرز و اخراج مهاجران بودهاست. در این موضوع اما نژادپرستی تنها به عملکرد حاکمیت خلاصه نمیشود. رد نژادپرستی موردبحث در این متن در کوچه و خیابان، دانشگاه و مدرسه، فضاهای خلق هنر و اندیشه، جمعهای آگاهیبخش و روشنگر و کنشگران و نهادهای مدنی قابلرویت و انکارناپذیر است.
با مرور کنشهای مقبول اخیر در فضاهای آکادمیک، هنری، رسانه و فرهنگی درمییابیم تعریف کنشگری به تعداد محدودی از اقدامات و فعالیتها تقلیل داده شده است. یکی از دلایل آلودهشدن کنشگری به مناسبات بازار و به وجود آمدن فروشندگان اعتراض، خریدان اعتراض و سرمایۀ در حال مبادله (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نمادین) در این بین است. ارزشگذاری کنشگری بر اساس فقط و فقط میزان مقبولیت و نه تاثیرگذاری نگاهها را به سمت اشکالی میچرخاند که در بازار اقبال و رسانه خریداران بیشتری دارند. کنشگری به اشکال کمخطر (از لحاظ امنیتی)، پایدار، رادیکال و متمرکز بر مسائل ریشهای و مستمر کمتر گزیده میشوند.
این تعریف انحرافی و نادرست از کنشگری میتواند نتایج زیانبار بسیاری به همراه داشته باشد که شماری از آنها را هماکنون نیز شاهدیم. تبدیل کنشگری به عرصۀ اندوختن اعتبار اجتماعی کنشگری را به فعالیت/ برنامهای کوتاهمدت و دستآوردهای لحظهای بدون ایجاد تغییرات پایدار و ریشهای تبدیل میکند. تبدیل کنشگران به سلبریتیهای عرصۀ مبارزه همواره میتواند خطر انحراف تمرکز و توجهها را به همراه داشته باشد. عرصۀ کنشگری به تعدادی کمی از گزینه محدود میشود و خلاقیت از کنشگران و کالکتیوها به سبب ارجحبودن مقبولیت بر تاثیرگذاری سلب میشود.
کنشگران عرصۀ رسانه میتوانند در این میان نقشی کلیدی ایفا کنند و در صورت خطا نقشی بسیار مخرب. هدایت نور روی صحنه به سمتوسوی درست و هدایت نگاهها شاید بتواند موجی خلاف موج اصلی و در ستیز با منطق بازار ایجاد کند. تمرکز بر گروههای حاشیه و پرداختن به فعالیتهای آنان، اجتنابکردن از مترومکردن فیگورها و ارتباطگیری مستقیم با کنشگران افغانستانی شاید بتوانند گزینههایی برای تعدیل قدرت و سرمایه (اجتماعی، فرهنگی و نمادین) در فضای کنشگری باشند.
این البته به شرط آن است که این گروه از فعالان نیز گام اول را به تمامی برداشته و با قبول سهم و مسئولیت خود شروع به فعالیت کنند. یک مثال برای نداشتن رویکرد مناسب به مسائل مرتبط با حقوق مهاجران گزارشی است منتشرشده در یکی از روزنامههای ایران که در تیتر و متن گزارش گزارشگر از وضعیت زبالههای شهر تهران پس از اخراج مهاجران افغانستانی میگوید و اساسا محدودیت انتخاب شغل برای مهاجران افغانستانی در ایران، قانون مشاغل چهارگانه و نبود امنیت شغلی و حقوق کار برای کارگر افغانستانی در ایران را به پرسش نمیکشد و تصویر پرتکرار انسان افغانستانی در جغرافیای ایران به چالش کشیده نمیشود (مشابه استدلال احزاب مخالف اخراج مهاجران در اروپا که کارگر مهاجر را به عنوان نیروی کار ارزان و کمهزینه برای استثمار برای توسعۀ کشور ضروری میدانند و با این منطق با اخراج مهاجران مخالفت میکنند).
۴: کنشگری جامعه اکثریت برای حقوق اقلیتها و گروههای در حاشیه اغلب با چالش نیفتادن در دام خودبرتربینی و توهم «ناجی» بودن مواجه است. ما در خارج از کشور هم به اشکال مختلف این پدیده را در زمینه رویکرد جامعه سفید به حقوق مهاجرین و رنگینپوستان مشاهده کردهایم. این چالش را در زمینهی ایران و کنشگری ضدنژادپرستی چطور ارزیابی میکنید؟ چطور می شود به شکلی از کنشگری رسید که به شکل مسئولانه و با نگاه خودانتقادی با مسئله نژادپرستی روبهرو شود؟
در جامعهای که کنشگر خود را عضوی از جامعۀ ستمگر نداند و مسئولیت خود را نپذیرد، وجود سلسله مراتب قدرت و نابرابری اینبار در فضاهای کنشگری قابلپیشبینی است.
در فضای کنشگری به سبب رویکرد نادرست و خودبرترپندارانۀ کنشگر ایرانی نسبت به مساله، وی اقداماتش را نه مسئولیت خود برای ترمیم زخمی که به عنوان عضوی از جامعه در آن نقشی داشته، که لطفی بزرگوارانه قلمداد میکنند. انسان افغانستانی در ادامۀ همان نگاه نابرابر همواره در موقعیت فرودست در نظر گرفته شده و نگه داشته میشود. او ابژهای برای خلق اثر هنری، ایراد سخنرانی، تولید دانش و انجام پژوهش بازنمایی میشود. زیست و رنج وی مصرف میشود و سوژگی وی به اشکال مختلف از وی سلب شده، به رسمیت شناخته نمیشود و مغفول میماند. در جمعهای تصمیمساز صندلیای برای او نیست و در تقسیم کار و قدرت به طور معمول فعالیتهای پنهان و پشتپرده به وی سپرده میشود و فعالیتها و موقعیتهای رویتپذیر و دارای امتیاز اجتماعی میان کنشگران ایرانی تقسیم میشود.
واکنش سطحی به این نقد در وهلۀ اول رفتاری باینری، خالیکردن میدان و سپردن تمامی امور به خود مهاجران است. این واکنش عاری از مسئولیتپذیری و فهم پیچیدگیهای موقعیت است. ما به عنوان اعضای سازندۀ جامعه -در هر موقعیتی- در آنچه امروز شاهدیم به سهم خود نقش داشتهایم. غیرمسئولانه و غیراخلاقیترین واکنش به نقد اشغال بیش از حد فضا، این است که گوشهای بنشینیم و از جامعۀ تحتستم بخواهیم وضعیت را تحلیل کند، راهکار ارائه دهد، برنامۀ عمل پیشنهاد دهد؛ آن هم در روزهایی که با یک بخشنامه حضور جمع کثیری از مهاجران که پیشتر قانونی قلمداد میشد یکشبه غیرقانونی شده و خطر ردمرز مهاجران را حتی هنگام تردد در سطح شهر و رفع نیازهای روزمره نیز تهدید میکند.
کنشگر ایرانی با دقت در نقش و جایگاه خود در معادله در عین تواضع و اخلاق به وقت تقسیم قدرت، باید مسئولیت و وظایف را نیز در تناسب با امتیازات خود تقسیم کند. به عهده گرفتن اموری که به سبب برخورداری از امتیاز ایرانیبودن برای ایشان کمخطرتر از کنشگر افغانستانی است، در اختیار قرار دادن امکانات، ارتباطات و دانش دردسترس که مهاجر افغانستانی از کسب آنان محروم بوده و تلاش مستمر برای فهم مسئله از زاویۀ نگاه جامعۀ مهاجران شاید بتواند ظرفیتهای کنشگران افغانستانی را بیشتر آشکار و بالفعل کند.
مرور فضاها و تریبونهایی که کنشگران افغانستانی در سالها و بهخصوص ماههای اخیر با اتکا به توان و سرمایه (اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نمادین) خود ساختند و پتانسیلها و ظرفیتهایی که ایجاد کردند در کنار الهامبخش بودن و سرمشقی از مبارزه و مقاومت بودن، در کارنامۀ کنشگران ایرانی نقطۀ درنگی است جدی. مهاجران در ایران در چندین جبهه باید با نژادپرستی و تبعیض مبارزه میکردند و زخم برمیداشتند. در کنار قوانین نامشخص، حقوق تضییعشده در مدرسه و بیمارستان و دانشگاه و ثبت احوال، توهین و خشونت در کوچه و خیابان، باید با افرادی که خود را ناجی مهاجران میدانستند و معرفی میکردند نیز بر سر رفتارها و اقدامات و مناسبات نژادپرستانه میجنگیدند. جنگی شاید تلختر از جنگ با حاکمیت!